آوانازنازیآوانازنازی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

آوای خوش زندگی مامانی وبابایی

بدون عنوان

خب عزیز دلم امروز هم میخوام چند تا از عکسای عید٩٢رو برات بذارم     این ساکی که دستت رو اون روز تازه برات خریدیم وهر کار میکردیم کنار نمیذاشتیش         ...
28 فروردين 1392

عکسای سفر به بندر عباس

  حدود اخرای دی واوایل بهمن سال٩١توی یکی از ماموریتهایی که بابایی به بندر عباس داشت ماهم همراهش رفتیم این اولین سفرشما به کنار دریا واولین تجربه ی کنار دریا برات بود عزیزم که البته در مسیر برگشت برنامه ها باهات داشتیم که نگو نپرس اصل مطلب اینه که بابایی ماموریتی ٣روزه به بندر داشت که ما هم پامونو توی یک کفش کردیم که باهات میایم بابایی طفلک هم که دید عزم مامانی برای این مسافرت جزم شده کوتاه اومد ودوتا بلیط هواپیما هم برای ما گرفت اخه بعد به دنیا اومدنت مامانی سفر درست وحسابی نرفته بود ودلش برای یک سفر هرچند کوتاه لک زده بود البته بابایی میگفت بیا با ماشین خودمون به شمال یا جاهای دیگه سفر کنیم ولی از اونجا که تو گل دختر زیاد...
28 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام گل مامان این پست اولین پست سال 1392هستش البته ببخشید که اینقدر دیر دارم مینویسم ولی چکار میشه کرد وقتی بیداری که اجازه ی هیچ کاری به مامان نمیدی بعدشم اینقدر مامان رو خسته میکنی که با خوابیدن تو مامان هم ترجیح میده بخوابه امروز خدارو شکر روز خوبی برای همه مون بود امروز همراه با عمه کوچیکه رفتیم یکی از روستاهای گلمکان بنام چشمه سبز جای همه خالی خیلی قشنگ بود جاده پر از درختای تازه شکوفه داده بود یکمی که بالا بالاها رفتیم نشستیم وچای خوردیم وعکاسی کردیم بعد باز برگشتیم پایین وباز جای شکوفه ها عکس گرفتیم البته عکسا با دوربین عمه جون بود که قراره این سری مموری دوربینشون رو بدن تا ماهم عکسارو تو کامپیوترمون بریزیم ع...
24 فروردين 1392
1